اینجا، برای از تو نوشتن هوا کم اسـت! ...

اینجا، برای از تو نوشتن هوا کم اسـت! ...

        اینجا، برای از تو نوشتن هوا کم اسـت!               دنیا برای از تو نوشتن، مرا کم است ...

        اکسیر من، نه اینکه مرا شعر تازه نیست             من ازتو می‌نویسم واین کیمیا کم اسـت!

        سرشارم از خیال، ولی این کفاف نیست!            در شعر من حقیقت یک ماجرا کم اسـت!

        تا این غزل، شبیه غزل‏های من شود...                 چیزی شبیه عطر حضور شما کم است!

        گاهی تو را، کنار خود احساس می‌کنم...             اما چقدر دل‌خوشی خواب‌ها کم است!

        خون هرآن غزل که نگفتم به پای توست!              آیا هنوز آمدنـت را بهــا کم است؟!





:: برچسب‌ها: برگرفته از سایت www , daneshju , ir ,
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : یک شنبه 9 / 11 / 1394
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
ساعی در انتظار در تاریخ : 1394/11/10/6 - - گفته است :
اللهم عجل لولیک الفرج...

/weblog/file/img/m.jpg
ساعی در انتظار در تاریخ : 1394/11/10/6 - - گفته است :
چندان ز فراق در فغانم

که مپـــــرس

چندان ز غمت بسوخت جانم

که مپـــــرس

چندان بگریست دیدگانم

که مپـــــرس

گفتی که چگونه ای؟ چنانم

که مپـــــرس

چشم های انتظارم می سوزند.

بیابان های روبه رویم از عطش،

ذوب می شوند و هنوز با هر ضرباهنگ گام،

چشم های مشتاقم،

رو به صدا می چرخند و بی نتیجه، مات می مانند.

صدای سم ضربه های اسبی نیست تا کوچه های یأسم را در خود فرو بریزد.

چند جمعه

دیگر، چشم به راهی،

در شریان های بدنم بجوشد؟!

چند جمعه

دیگر، انتظار،

زیرِ پوست منبسطم برود؟

چند جمعه

دیگر، جاده های منتظر، بی تو در خویش بی تابانه بپیچند؟!

چند جمعه

تا آمدنت، دهانم را به پنجره های مه گرفته بچسبانم و تنهایی ام را فریاد بزنم؟!

زمین، خوابِ آمدنت را دیده است و آسمان،

گریبان چاک دیدنت است.

نگذار چشم های اشتیاقم،

بی پلکی در مقابل خورشید نظاره کردن،

مرگ را مزه مزه کنند.

بگذار بهار،

روی ذهن تقویم ریشه بدواند.

چقدر منتظرم!

چقدر نرگس های نورسته چشم به راهت بمانند؟!

شب در کالبد زمین رخنه کرده است،

هنوز ثانیه ها بی قراری خویش را می دوند،

عطش در تمام تنم زبانه می کشد؛

چقدر تشنه نورم!

این جمعه ها کی در روشنایی پیشانی ات چشم می گشایند؟

این تاریخ های ناآرام کِی روی صفحات غیبگو جان می گیرند؟

هنوز پنجره های بسته را می نگرم

هنوز چشم هایم خواب دلشوره می بینند.

این درها روزنی به روشنایی خواهند دید؟

این پنجره ها فرازی برای گشوده شدن خواهند یافت؟

انتظارم کی به فرجام می رسد؟

سال هاست چشم انداز دعاهایم را به ضریح یادت بسته ام.

سال هاست تنهایی و چشم انتظاریم را اشک ریخته ام.

سال هاست هر جمعه غروب، با دعای سمات،

دست هایم را آن قدر بالا برده ام که کرانه های آسمان در دست هایم فشرده شده اند.

نبض روزهایم بی تو نمی زند و تپش ثانیه هایم رو به خاموشی ست.

این انتظـــارها...



اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر

و جعلنا من خیر اعوانه و انصاره

و المستشهدین بین یدیه
پاسخ:جمله ای که در حد توصیف این اشعار زیبا و با معنی باشه در ذهنم ندارم. واقعا ممنونم. انشاءالله که آقا ظهور کنن.


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: